جدول جو
جدول جو

معنی اول کش - جستجوی لغت در جدول جو

اول کش
دفعه ی اول، بار اول
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اره کش
تصویر اره کش
کسی که پیشه اش بریدن چوب، تخته یا تنۀ درخت با اره است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوه کش
تصویر ناوه کش
کارگر ساختمانی که ناوه را حمل می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوله کش
تصویر لوله کش
کسی که پیشه اش نصب کردن لوله است
فرهنگ فارسی عمید
(چَ مَ طِ / طَ)
کشندۀ گوش. که گوش را کشد و پیچاند. متوجه ساختن صاحب گوش را یا بدنبال خود کشاندن خداوند گوش را:
مر شما را سرکه داد از کوزه اش
تا نباشد عشق اوتان گوش کش
لغت نامه دهخدا
(لَ فِ)
المپ: کان اصل ارسطوطالیس من المدینه التی تسمی اسطاغیرا... بالقرب من اولنفش. (عیون الانباء ج 1 ص 54). و رجوع به المپ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
که چیزها به اره قطع کند. مباشر ارّه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
دهی است جزء دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه واقع در 11 هزارگزی خاور ترک و 10 هزارگزی شوسۀ میانه - خلخال. محلی کوهستانی، معتدل و دارای 55 تن سکنه است که شیعه و ترکی زبان اند. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، نخود، عدس و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه ده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، بخل ورزیدن و منع کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بخل کردن و منع نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اصمار قوم، درآمدن آنان در صمیر، و صمیر هنگام نهان شدن خورشیداست. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). در وقت غروب آفتاب درآمدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار که در 12 هزارگزی باختر شهسوار و 3 هزارگزی جنوب راه قدیم شهسوار به رامسر واقع شده. دامنه ای است معتدل و مرطوب و مالاریایی که 555 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه لنگرود و محصولش برنج و مرکبات و چای میباشد. شغل اهالی زراعت است و این محل دارای دبستان و کارخانه برنج کوبی و چند باب دکان میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
لاک پشت، در تداول دیلمان و گیلان، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سودای بلاشرط که برنگردد مانند خطکش که مصطلح دلالان نخاس است. (از بهار عجم) (از آنندراج). معاملۀ فسخ نشدنی در اصطلاح برده فروشان و چارپافروشان:
دو جهان حسرت بالات الف کش دارد
سرو را با تو بیک فاخته دعوی نرسد.
کلیم (از بهار عجم و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
یعنی دول ’دلو’ بگیرش، به معنی برخیز و بگیر و آن بازیی است که اطفال کنند بدین نحو که جمعی حلقه زنند و بر سر پانشینند آن نشستن را چنگه پا گویندبه معنی نشستن بر سر انگشتان چه چنگ به معنی انگشتان است بعد از آن یکی ترخان شود و به دور یاران نشسته دویدن آغاز کند و دیگری از عقب او دود که او را بگیرد اگر او را گرفت و او دوره را تمام نکرد و به کسی هم نگفت دول کرش یعنی برخیز و بگیر، بر او سوار شود یک تا سه مرتبه دور حلقه گردد و اگر آنکه می رود می گریزد دید که عرصه بر او تنگ می شود بر پشت یکی از یاران دست زند و بگوید دول کرش یعنی برخیز و بگیر، او برخیزد و به تعاقب آنکه تعاقب کننده بود دود و آن اولی به جای او نشیند و همچنین... (لغت محلّی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ / مِ)
کناس. (فرهنگ فارسی معین ذیل کودکش). آنکه کار او کشیدن کوت باشد. آنکه به مزارع و باغها کوت یا کود حمل کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوت و کود و کوت کشیدن شود.
- امثال:
کش کش است چه زرکش چه کوت کش. نظیر: قباسفید قباسفید است. دوغ و دوشاب یکی است. (امثال وحکم ج 3 ص 1219)
لغت نامه دهخدا
کوله خاس، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کوله خس، رجوع به کوله خس و کوله خاس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ وَ)
کشندۀ شوی. شوی کشنده. شوهرکش، کنایه از دنیا:
فژه گنده پیری است شوریده هش
بداندیش فرزند و هم شوی کش.
اسدی.
دانش بجوی اگرت نبرد از راه
این گنده پیر شوی کش رعنا.
ناصرخسرو.
این شوی کش سلیطه هر روزی
بنگر که چگونه روی بنگارد.
ناصرخسرو.
این زال شوی کش چو تو بس دیده ست
از وی بشوی دست زناشوئی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
رمّال. (ملخص اللغات حسن خطیب). رجوع به رمال و رمل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناوه کش
تصویر ناوه کش
کارگری که ناوه وزنبه گل را حمل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوا کش
تصویر هوا کش
پارسی است دمیگ دماغ برابر با بینی از این واژه ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعل کش
تصویر لعل کش
لالکش حمل کننده لعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوله کش
تصویر لوله کش
آنکه لوله ها را نصب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطو کش
تصویر اطو کش
آنکه جامه ها را اتو میکشد و صاف میکند آنکه شغلش اتو کشیدن است
فرهنگ لغت هوشیار
که ابر تولید کند که جاذب و جالب ابر باشد: دریا جنگل و کوه ابرکش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتو کش
تصویر اتو کش
آنکه جامه ها را اتو میکشد و صاف میکند آنکه شغلش اتو کشیدن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اره کش
تصویر اره کش
اره کشنده آن که با اره چیزها را قطع کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دود کش
تصویر دود کش
نفس کش، دود آهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
سمیره کش پیچازه کش آنکه بر صفحات کتاب و مانند آن جدول کشد، قلمی که با آن جدول کشند، تخته یا چوب مدوری که در جدول کشیدن استعمال شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اول شب
تصویر اول شب
سر شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اول دشت
تصویر اول دشت
دشت نخست
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گوش کسی را کشد و پیچاند برای آنکه صاحب گوش را متوجه سازد و یا او را بدنبال خود کشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوه کش
تصویر ناوه کش
((~. کِ))
کارگر ساختمان
فرهنگ فارسی معین
آن بار، آن دفعه
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفندی که از گله خارج شود و چرای انفرادی نماید، اریب، راه
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که آب از چاه می کشد، آبکش برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
شخم اول زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
پشمی، از پشم
دیکشنری اردو به فارسی